پیش‌بینی قیمت طلا و سکه برای فردا (۹ اردیبهشت ۱۴۰۳) | ریزش میلیونی قیمت‌ها در بازار طلا و سکه در بازار امروز دلار‌های خانگی روانه بازار شدند | روند نزولی قیمت دلار در بازار آزاد سرعت گرفت (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) پلمب سالن زیبایی گران‌فروش در بولوار وکیل‌آباد مشهد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) ماجرای رانت ۴میلیارددلاری مونتاژکاران خودرو چه بود؟ حدود ۱۰ میلیون جوجه‌ریزی در فروردین ماه ۱۴۰۳ محقق شد چند خواسته مهم جامعه کارگری در هفته کار و کارگر | موضوع رفاهیات کارگری در مشکلات دیگر این قشر گم شده است متقاضیان نهضت ملی مسکن باید هر ۲ ماه ۴۰ میلیون واریز کنند دو روی بازار سهام امروز | گزارش وضعیت بورس (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) گارانتی، هر روز شکننده‌تر از دیروز نان مردم و ایمان جامعه قیمت طلا و سکه در بازار امروز مشهد (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) | ادامه ریزش قیمت در بازار منتظر سود مرحله سوم سهام عدالت باشید | + زمان واریز خاندوزی خبر داد: پرداخت ۱۱۷ همت تسهیلات بدون‌ضامن طی ۲ سال گذشته چرا مصرف برق کولر گازی بالاست؟ | قبض برق دومیلیون‌تومانی در صورت استفاده از کولر گازی آسیب سلامت روان در پی نبود امنیت شغلی بررسی فایل‌های اجاره ملک در مطهری شمالی مشهد | تجمع خانه‌های ویلایی در این منطقه + جدول (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) ظرفیت یک میلیون دلاری صادرات فرش ماشینی ۹۵ درصد قراردادهای کار موقت هستند | اجرای مصوبه تعیین سقف ۴ سال برای قراردادهای موقت  افشای لیست ارزبگیران توسط گمرک قیمت طلا، دلار و سکه در بازار امروز (شنبه، ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) کمبود فصلی لوازم یدکی در بازار حباب سکه در اولین روز هفته، کاهشی یا افزایشی؟ (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) بازار سیاه لاستیک خودرو از بین می‌رود | تقاضا برای خرید کاهشی شد ریزش گسترده قیمت‌ها در بازار خودرو | آخرین قیمت سمند، دنا، ساینا، شاهین و کوییک (شنبه ۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) قیمت محصولات سایپا و ایران‌خودرو در بازار امروز | بازار آرام گرفت (۸ اردیبهشت ۱۴۰۳) برنامه وزارت صمت برای جهش در تولید خودرو
سرخط خبرها

روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد

  • کد خبر: ۴۸۵۹۹
  • ۱۲ آبان ۱۳۹۹ - ۱۱:۵۰
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
زعفران‌کار که باشید، همه‌چیز با «من» تعریف می‌شود. «من» فردی را نمی‌گویم؛ حرفم از وزن و این واحد عرفی کشاورزان است؛ سه‌کیلوگرمی که مقدار جمع‌کردن گل زعفران را تعریف می‌کند و به ۸ ساعت کلاغ‌پر راه‌رفتن روی زمین برای چیدن دانه‌دانه گل‌های زعفران معنی می‌دهد.
الهام مهدیزاده | شهرآرانیوز؛ اگرچه آمار‌های رسمی می‌گویند که حالا دیگر طلای سرخ در بسیاری از استان‌های کشور کشت می‌شود، با این حال وجود مهم‌ترین برند‌های صادراتی زعفران در مشهد نه‌تن‌ها سبب استقرار شورای ملی زعفران در این شهر شده، بلکه مرکز استان خراسان‌رضوی را به مهم‌ترین مرکز تجارت طلای سرخ مبدل کرده و باعث شده است زعفران از مبدأ مشهد به بیش از ۵۰ کشور جهان صادر شود.
 
همین موضوع باعث شده است صنعت زعفران تأثیر به‌سزایی در اقتصاد دومین کلان‌شهر کشور داشته باشد. همه این‌ها را بگذارید کنار این موضوع که در سال‌های اخیر حضور پررنگ زائران و همچنین تاجران عرب در بازار‌های مشهد سبب شده است زعفران از مبدأ بسیاری از شهرستان‌های خراسان‌رضوی به مشهد بیاید و از این شهر به‌دنیا صادر شود.
 
نتایج تحقیقی که پژوهشکده گردشگری جهاد دانشگاهی مشهد با مشارکت ۱۸۰۰ نفر از زائران انجام داده است، نشان می‌دهد که زعفران و لباس با میانگین حدود ۴۳.۵ درصد بیشترین کالا‌هایی هستند که در سبد سوغات زائران بارگاه منور امام‌رضا (ع) قرار می‌گیرند. همه این‌ها را نوشتیم تا برسیم به ماجرای این گزارش که روایتگر دشواری کار زعفران‌کاران خطه خراسان است.
 
 
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 

زعفران‌کار که باشید، همه‌چیز با «من» تعریف می‌شود. «من» فردی را نمی‌گویم؛ حرفم از وزن و این واحد عرفی کشاورزان است؛ سه‌کیلوگرمی که مقدار جمع‌کردن گل زعفران را تعریف می‌کند و به ۸ ساعت کلاغ‌پر راه‌رفتن روی زمین برای چیدن دانه‌دانه گل‌های زعفران معنی می‌دهد؛ سه‌کیلوگرمی که کم‌سویی چشم‌پاکش‌ها (کسانی که گل‌های زعفران را پاک می‌کنند) را اندازه می‌گیرد و می‌گوید کمر‌های خمیده این کشت‌وکار، چطور هر ۶ ساعت تیر بکشد؛ سه‌کیلوگرمی که می‌گوید آب و کود و کارگر چقدر گران است، بی‌خریداربودن چقدر غم دارد و انصاف نداشته بعضی دلال‌ها را وزن می‌کند. این «من» در یک جمله، داستان دشوار طلای سرخ است در سرزمین ما؛ جایی‌که زور رنج کشاورز به رندی مافیای خرید و دلال نمی‌رسد و ناامیدی چنان می‌کند که یا گل زعفران بر زمین بماند یا ریخته شود در آخور گوسفندان.


خانوادگی پای گل نشسته‌ایم

۵ کیلومتر مانده به تربت حیدریه، زمین‌های یکدست بنفش، بیشتر و بیشتر می‌شود. بر این بستر بنفش، زنان و مردان نشسته‌نشسته می‌روند تا تمام گل‌های روی زمین را بچینند. از کنارشان می‌گذریم. مقصد زاوه است. قبلش البته روستا‌های کاریزبالا و گلسرا. روستا‌هایی که به گفته ساکنان تربت حیدریه، بیشترین زعفران را می‌کارند. حوالی ساعت ۹ می‌رسیم روستای کاریزبالا. مساحت زیر کشت زعفران چنان زیاد است که تا چشم کار می‌کند، بنفشی زعفران پهن شده. گل‌چین‌ها می‌گویند قبل آنکه آفتاب بزند آمده‌اند. به ردیف، قسمتی از طول زمین زیر کشت را پیش می‌روند، اما هنوز گل نچیده زیاد است. نیلوفر یکی از آن‌هاست؛ دختر جوانی که همراه چند زن و مرد جوان دیگر درحال چیدن گل‌هاست. کلاه آفتاب‌گیری دارد و صورتش را با روسری چنان بسته که تنها چشم‌هایش پیداست.
 
 
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 
 
همان‌طور‌که نشسته‌نشسته پیش می‌رود، گل‌ها را می‌چیند. همراهش می‌شوم، شبیه به خودش، اما منعم می‌کند؛ «مجبور نیستید مثل ما کلاغ‌پری راه بروید. شما وارد نیستید. یکم بگذرد، زانو‌ها و کمرتان به‌خاطر خم‌شدن قفل می‌شود و تیر می‌کشد. اگر عجله دارید، با مادرم صحبت کنید.» حسابی مشغول است که نه گلی جا بماند و نه از ردیف گل‌چین‌ها عقب بیفتد. می‌گوید: صبح سرد است و به ظهر نرسیده، هوا دم می‌گیرد. این سرما و گرما آدم را می‌سوزاند؛ برای همین حسابی خودمان را می‌پوشانیم. آن‌طور‌که می‌گوید امسال رتبه خوبی در کنکور گرفته است و حدس می‌زند در یکی از رشته‌های پیراپزشکی قبول شود. هنوز چند دقیقه از همراهی‌ام با گل‌چین‌ها نگذشته که دردی که نیلوفر خبرش را داده می‌نشیند توی کمر و ساق پاهایم. به این فکر می‌کنم بعدها، چند نفر از این گل‌چین‌ها، بیمار خانم‌دکتر نیلوفر می‌شوند، وقتی که او فیزیوتراپی قبول شد.


رنگ زعفران به زندگی ما؛ سرخ مایل به خاکستری

زهرا‌خانم، مادر نیلوفر است. او همراه نیلوفر و عطیه، پسر دوساله‌اش، آمده. خودش آرام، اما عطیه بی‌قرار است. جابه‌جایی سحرگاهی این روزها، پریشانش کرده است. انگار که خوابش بیاید، کلافه چشم‌هایش را می‌مالد. گاهی هم پای به زمین می‌کوبد و نق می‌زند. زهرا همان‌طور‌که با ردیف پیش می‌رود هرازگاهی سر می‌گرداند که کودک را سرگرم کند؛ «نگاه کن چه کفشدوزک قشنگی!» حرف‌هایش، اما دیگر اثر ندارد و عطیه می‌زند زیر گریه. زهرا ناچار بلند می‌شود. دست‌های بنفش را می‌تکاند که گرده گل، کودک را نیازارد و می‌رود تا بار دیگر تلاش کند کودکش را بخواباند. هم‌کلام می‌شویم.
 
از گل زعفران و رنگی می‌گوید که به زندگی آن‌ها داده است؛ «بچه‌ام این چند روز اسیر است. از صبح، بعد نماز سر زمین آمده‌ایم. این همه گل را دست‌تن‌ها نمی‌شود جمع کرد و باید همه کمک کنیم.» سر تکان می‌دهد و دلش می‌گیرد برای گرسنگی و کم‌خوابی کودکانش؛ «این روز‌ها توی خانه هیچ کس از مردم تربت، نه غذا برای خوردن پیدا می‌شود، نه وقت خواب. همه سر زمین هستند. گل همین است. باید سریع جمعش کنی و پاک کنی، وگرنه خراب می‌شود. فردا صبح دوباره گل جدید در‌می‌آید.»
 
عطیه با تکان‌هایش آرام گرفته است؛ پس با صدایی آرام‌تر از قبل می‌گوید: این همه سختی که مردم در ماه برداشت گل زعفران می‌کشند، تا چند سال قبل ارزش داشت. حداقل هزینه چند ماه زندگی تأمین می‌شد، اما الان همه‌چیز سر‌به‌سر شده و چیزی دست ما را نمی‌گیرد. قبل از اینکه برگردد و جاماندگی‌اش را جبران کند، سری تکان می‌دهد و نصیحت‌وار می‌گوید: اگر می‌بینید این همه عذاب به خودمان می‌دهیم برای این است که دلمان نمی‌آید رنج و زحمتمان روی زمین پلاسیده شود؛ وگرنه کی برای سودی که نیست به خودش زحمت می‌دهد! نمی‌دانم کدام کلمات، جواب خستگی‌های او هستند وقتی که سود اصلی این بازار را دلال گل‌نچیده می‌برد.


 
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 
 

تقویم زندگی‌مان با زعفران بود

مهدی حسن‌زاده شاید سی یا سی‌و‌پنج‌ساله باشد، اما برای راه‌رفتن از یک چوب بزرگ کمک می‌گیرد. با کمری خمیده لنگ‌لنگان راه می‌رود. می‌گوید زمین خورده. گویا دو شب قبل، نیمه‌های شب که برای آب‌دادن به زمین زعفران می‌آید، از شدت خستگی و بی‌خوابی‌های این روزها، فشارش می‌افتد؛ «نفهمیدم چه شد. یک‌دفعه چشم‌هایم سیاه شد و هیچ ندیدم.
 
کار خدا بود که این شب‌ها بیشتر اهالی سر زمین‌هایشان هستند و به دادم رسیدند.» او چوب‌دستی‌اش را نصیب خود از زعفران‌کاری می‌داند و می‌گوید: این زعفران، رنگ و بویش برای خارجی‌هاست، بدبختی‌ها و بیدارخوابی‌هاش برای ما. بعد هم نشان می‌دهد اطرافش را و مردمی را که نشسته‌نشسته یا گل می‌چینند یا آن‌ها را خالی می‌کنند توی کیسه که برسد به بازار؛ «مردم اینجا در شبانه‌روز ۲‌ساعت بیشتر نمی‌خوابند. اگر بخوابند، گل‌ها خراب می‌شوند و گل‌های روز بعد هم بیرون می‌آید.» این هماهنگی زندگی با ماه برداشت، البته چیز تازه‌ای نیست. مردم این محدوده سال‌هاست همه برنامه‌هایشان را میزان می‌کنند با فروش زعفران.
 
هنوز هم همین‌طور است، اگر زعفران‌ها فروش برود. زعفران فروخته نشود، مردم اینجا نه عروسی دارند و نه چیزی به زندگی‌شان اضافه می‌شود. می‌گوید: چند سال قبل، اوضاع بد نبود؛ یک ماه که بیدار‌خوابی می‌کشیدیم، ارزش داشت و پولی دستمان می‌آمد. اما الان کسی زعفران نمی‌خرد. سه‌چهار سال قبل وقتی گل می‌بردیم به بازار هفت‌هشت‌نفر دنبالمان می‌آمدند و می‌گفتند «گل داری؟ ما خریداریم.» الان به گل‌ها حتی نگاه نمی‌کنند! از او دور می‌شویم و نمی‌دانیم چند نفر از پدر‌ها و مادر‌های روستا برنامه داشته‌اند با پول فروش زعفرانی که حالا خریداری ندارد، شور بدهند به عروسی پسر خود؛ چند نفر می‌خواسته‌اند جهاز نوعروس خود را برای خانه بخت تکمیل کنند.


آقای مسئول! زعفران ارزان‌تر از جو

چند مرد با نیسان و ماشین سواری سر جاده گلسرا ایستاده‌اند. ماشین کشاورزان که پر از کیسه گل است، کنار جاده می‌ایستد تا اگر به گفته خودشان خوب خریدند، بفروشند، اما خریداران یا نمی‌خرند یا اگر بخرند، قیمتشان برای هر سه‌کیلوگرم، ۱۵۰ هزار تومان است. برخی از کشاورزان، مستأصل از آنکه کسی برای پاک‌کردن نیست، گل را با همان قیمتی که خریداران سر جاده اعلام می‌کنند، می‌فروشند. خریداران سر جاده تمایلی برای صحبت ندارند. چند نفر از آنان، کیسه‌های گلی را که صبح از کشاورزان خریداری کرده‌اند، بار نیسان می‌کنند تا به گفته یکی از کشاورزان برای پاک‌کردن به مشهد، کاشمر، رشتخوار و روستا‌های دیگر ببرند.

پیرمرد، ماشین پر از کیسه‌های گل را کنار جاده نگه می‌دارد تا گل‌هایش را بفروشد. با شنیدن قیمت گل مثل سرخی زعفران سرخ می‌شود و با عصبانیت به ما می‌گوید: آمده‌اید گزارش تهیه کنید؟ بفرمایید نگاه کنید. گل را مَنی ۱۴۰ هزارتومان می‌خرند.
 
از صبح ساعتی ۲۰ هزار تومان به جمعگر داده‌ام که این‌ها را جمع کرده است. حالا می‌گویند منی ۱۴۰‌هزار تومان! این کجای مسلمانی است که کشاورز همیشه باید داد بزند و کسی نشنود! می‌لرزد و یک‌نفس حرف‌هایش را ادامه می‌دهد: ملت! بیایید نگاه کنید. زعفرانی را که شما برایش خدا‌تومان پول می‌دهید و برایتان چند پر نازک ته یک پلاستیک می‌ریزند، اینجا از من‌ِ کشاورز نمی‌خرند. از نصف شب رفته‌ایم سر زمین تا گل‌ها زودتر جمع شود. الان که آمده‌ایم، می‌گویند نمی‌خریم. سراغ صندوق عقب ماشینش می‌رود و در‌ِ یکی از کیسه‌های گل را باز می‌کند تا گل‌های داخل کیسه را روی زمین بریزد.
 
چند نفر جلو او را می‌گیرند. پیرمرد صدایش از فریاد‌هایی که می‌زند، می‌گیرد و با همان صدای گرفته، کناری می‌نشیند؛ «آقای نماینده! شما که می‌گویید زعفران طلای سرخ است، این چطور طلایی است که با التماس هم از ما نمی‌خرند! ۱۰۰‌کیلو گل زعفران روی دست من و امثال من باد کرده است و کسی نمی‌خرد. باید بریزیم جلو گوسفند تا حداقل حیوان خدا بخورد.‌ای مردم! بیایید ببینید این وضعیت طلای سرخ است.» با دست‌هایی لرزان مانده چه کند؛ «ببرم و پیش گوسفند‌ها بریزم. تا دوغ‌آب و یونسی و کاشمر هم بردم برای پاک‌کردن. با این اوضاع کرونا کسی گل پاک نمی‌کند. آقای مسئول که پشت میز نشسته‌ای! بیا و ببین زعفران از جو ارزان‌تر شده و همان را هم نمی‌خرند.»


 
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 

۴ سال قبل یک نیسان ۳ کیلو زعفران بود، الان ۳۱ کیلو

حسن پاک نام دهیار روستای کاریز بالاست که خودش را با موتور سر زمین زعفرانش رسانده. از حال و روز طلای سرخ می‌پرسیم. سری تکان می‌دهد و با نشان‌دادن تیرگی نوک انگشتانش می‌گوید: فعلا که از طلای سرخ، همین کبودی به ما رسیده است.

حرفش را با یک مثل تکمیل می‌کند؛ «از طلا‌گشتن پشیمان گشته‌ایم/ مرحمت فرموده ما را مس کنید». می‌گوید: حال و روز ماست. یک زمانی زعفران‌کاری خوب بود. چهار سال قبل زعفران طلای سرخ بود، اما الان... بگذریم.

حرفش را می‌خورد، اما می‌توان تشبیه را فهمید. می‌توان بدون آنکه او بگوید، فهمید که در نظرش «زعفران امروز، پِهِن هم نیست.» برایمان تعریف می‌کند که سال۹۵ یک نیسان ۳۰‌میلیون و ۷۰۰‌هزار تومان بوده و آن سال او سه‌کیلوگرم زعفران خشک داشته و فروخته به کیلویی ۶میلیون و۲۰۰‌هزار تومان. با پول زعفران‌ها، بیشتر پول خرید ماشین را داده.
 
تلخی ماجرا اینجاست که الان همان نیسان ۳۲۰میلیون تومان شده، اما زعفران را اگر بخرند، کیلویی ۷میلیون و ۲۰۰‌هزار تومان است. شاید همین باشد که پاک‌نام را متعجب کرده است و می‌گوید: چطور هنوز مسئولان به زعفران می‌گویند «طلای سرخ»؟! بعد هم ادامه می‌دهد: زعفران سال قبل روی دستمان مانده است و کسی نمی‌خرد. به فروشنده می‌گویم «این مگر طلای سرخ نیست؛ چرا پس نمی‌خری؟» می‌گوید «خرید نداریم.» آن‌قدر نمی‌خرند تا به التماس بیفتیم و یک‌جور‌هایی بزخری کنند. این کشاورز قدیمی تعجب ما را که می‌بیند، اضافه می‌کند: ناز می‌آورند که «پوشال آورده‌ای! ۷میلیون و ۲۰۰‌هزار تومان بیشتر نمی‌خرم!»

پوشال در عرف زعفران‌کارها، زعفران صاف و یکدستی است که به درد صادرات و عرضه به بازار خارجی نمی‌خورد. اما زعفران حتی اگر پوشال باشد، هزینه‌هایی دارد. به قول دهیار روستای کاریزبالا «وقتی امسال برای پاک‌کردن هرکیلوگرم گل تازه ۳۳هزار تومان می‌دهیم و از هر ۸۰ تا ۹۰کیلوگرم گل، فقط یک کیلوگرم زعفران خشک می‌گیریم و آب هم از ساعتی ۳۰۰ هزارتومان تا ۵۰۰ هزارتومان هزینه دارد، یعنی حدود ۶ میلیون‌تومان فقط هزینه تا همین‌جا، چطور کشاورز سود کند؟» او البته هزینه کارگران گل‌چین را جزو هزینه‌ها ذکر نمی‌کند، وگرنه هر‌کارگر هم ساعتی ۲۰‌هزار تومان برای چیدن گل‌ها می‌گیرد و با یک حساب سرانگشتی مشخص می‌شود هزینه کشت و برداشت زعفران با درآمد فروشش برابری می‌کند.
 
 
روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 

پاک‌نام مجبور است زن و بچه‌هایش را موقع چیدن گل‌ها بیاورد سر زمین و همگی تا ظهر گل جمع کنند. ماه برداشت، ناهار خورده یا نخورده، تا ۲ و ۳ نیمه‌شب گل پاک می‌کنند. توی حساب و کتاب او درآمد ماه برداشت فقط ۲ میلیون تومان است؛ همین است که با خودش کلنجار می‌رود که ۲‌میلیون تومان برای یک ماه کار خانوادگی ارزشش را دارد؟


برای زعفران باید پایگاه داشت

براتعلی اهل تربت‌حیدریه است و برای جمع‌کردن گل، هر صبح ساعت ۴ همراه چند کارگر دیگر به زاوه می‌آید. دوست دارد خودش هم زعفران‌کار باشد، اما زمین و آب ندارد. می‌گوید: از اینکه برای دیگران گل جمع می‌کنم، ناراضی نیستم. خدا را شکر، برای هر روز گل جمع‌کردن که از ساعت‌۵ صبح شروع می‌شود و تا یک ظهر ادامه دارد، ۱۰۰‌هزار تومان دستمزد می‌گیرم.
 
گاهی البته خودش را این‌طور راضی می‌کند «کاشتن زعفران دغدغه دارد. آدم پیر می‌شود. چون عمر گل کوتاه است و باید سریع پاک شود.» می‌گوید: بنده‌خدایی که من سر زمینش گل جمع می‌کنم، باید سریع این گل‌ها را به دست کسانی برساند که پاک کنند. این روز‌ها همه گل دارند و کسی برای گل پاک‌کردن پیدا نمی‌شود. بیشتر آن‌هایی که زمین‌های زیادی دارند، پایگاه‌هایی در شهر‌های دیگر دارند. منظورش از پایگاه، خانه‌هایی است که گل‌های چیده‌شده را به آنجا می‌برند. صاحبخانه یا همان مسئول پایگاه موظف است هر روز گل‌ها را بین همسایه و آشنا توزیع کند تا پاک کنند. البته باید حساب‌و‌کتابش هم خوب باشد، چون هر روز به‌صورت متوسط بین ۱۰۰ تا ۲۰۰ کیلو گل زعفران به پایگاه می‌رسد و او باید هم آن‌ها را تقسیم کند و هم گل‌های پاک‌شده را از همسایه‌ها جمع کند.


شب‌خوابی کارگران زعفران حوالی زمین

انتهای جاده گلسرا چند سوله و خانه بزرگ است. علی محمدی از کارگرانی است که از راه دور برای این چند هفته برداشت گل، خودش را به زاوه و روستای گلسرا رسانده. او اصالتا اهل روستای باسفر از توابع رشتخوار است. می‌گوید: از اینجا تا باسفر ۴۰ دقیقه‌ای راه است. گاهی بعد از برداشت گل به خانه برمی‌گردیم. گاهی هم، چون گل زیاد است و جمع‌کردنش طول می‌کشد، شب را در سوله‌ها و خانه‌هایی که مالکان زمین‌های بزرگ زعفران در‌نظرگرفته‌اند، می‌خوابیم. چون فاصله‌ای تا زمین ندارد، حداقل نیم‌ساعتی بیشتر می‌خوابیم. بیشتر مردم تا ظهر گل جمع می‌کنند و از ظهر تا نیمه‌شب گل پاک می‌کنند.
 
او همان‌طور‌که گل جمع می‌کند، از چند شیوه دیگر کاسبی در ماه برداشت می‌گوید؛ «بعضی از راننده‌ها از تربت جام و کاشمر کارگر می‌آورند. هر ماشین ۴۰۰‌هزارتومان می‌گیرد تا کارگر بیاورد. بعضی از راننده‌ها هم برای اینکه گل‌های اضافه را برای پاک‌کردن به مشهد یا شهر‌های دیگر ببرند، باز ۴۰۰‌هزار تومان می‌گیرند.» آن‌طورکه او می‌گوید، «زعفران سر سفره خیلی‌ها نان آورد، البته اگر بماند.»


روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 

مافیای زعفرانی

مهدی علیپور ساکن روستای گلسرا در زاوه است. زمین‌های زیر کشت زعفران او در مقایسه با دیگر کشاورزان بیشتر است. وسعت زمین‌های او به حدی است که از آبیاری بارانی استفاده می‌کند. از او درباره تعیین قیمت زعفران می‌پرسیم و اینکه این نرخ را چه کسانی تعیین می‌کنند.
 
او بر‌اساس شنیده‌هایش به وجود مافیای زعفران معتقد است. می‌گوید: حتما کلمه مافیا را زیاد شنیده‌اید. زعفران هم مافیا دارد. تعیین قیمت زعفران دست پنج نفر است و این افراد تعیین می‌کنند که زعفران چقدر خرید و فروش شود. حتی آن‌طورکه می‌گویند، این پنج‌نفر تا ۱۵۰ تن گل زعفران را می‌خرند و با این میزان خرید، تعیین قیمت و اینکه چقدر سود ببرند، دست آن‌هاست. در این شرایط وقتی یک روز حجم گل چیده‌شده زیاد می‌شود، اول خرید نمی‌کنند و با نگرانی کشاورز برای خراب‌شدن گل، قیمت را تا‌جایی‌که می‌توانند، کم می‌کنند.


به گل‌پاک‌کن نیازمندیم!

نایاب‌شدن کارگر برای پاک‌کردن گل زعفران، دیگر دردسر کشاورزان است. به گفته آنان معمولا گل زعفران طی سه هفته، هر روز گل می‌دهد. در این مدت و به‌ویژه هفته دوم، زمین‌ها بیشترین گل را دارند؛ همین سبب می‌شود که بعضی روز‌ها میزان گلی که برداشت می‌شود، زیاد باشد. زیادی گل با کاهش قیمت و نایاب‌شدن کارگر برای پاک‌کردن همراه شود، چون کشاورزان برای آنکه عمر یک‌روزه گلشان تمام نشود، مجبورند در همان فرصت یک‌روزه، گل را برای پاک‌کردن به افراد بدهند تا قدری سود بیشتر ببرند. اگر هم چنین کسی نبود، آن را می‌فروشند. این‌گونه است که کشاورزانی که کسی را برای پاک‌کردن پیدا نمی‌کنند، کیسه‌های گل زعفران را به بازار می‌آورند تا بتوانند قبل از پایان روز و پژمرده‌شدن گل‌ها، آن‌ها را بفروشند. در‌واقع عمر کوتاه گل زعفران به کشاورزان فرصت نمی‌دهد برای معامله این پا و آن پا کنند یا از فروش منصرف شوند. همین معذوریت، دستاویزی است برای دلالی و نخریدن یا خریدن گل با قیمت بسیار اندک.


ترمینال گل

پایانه مسافربری تربت حیدریه، بازار اصلی معاملات گل زعفران است. به گفته ساکنان تربت حیدریه، شهرداری همه‌ساله بخشی از ترمینال را به بازار زعفران اختصاص می‌دهد. بازاری با غرفه‌هایی یک‌شکل. جلو همه غرفه‌ها و روی نایلونی، کوهی از گل ریخته‌اند و اطراف آن، چند مرد در‌حال معامله هستند. هیچ‌کس نه می‌داند بازار چند غرفه دارد و نه علاقه‌ای به دانستن آن دارد. داخل بازار صدا به صدا نمی‌رسد. بعضی‌ها تلفنی قیمت روز گل زعفران را می‌گیرند. معیار وزنی خرید هم همان «مَن» است و کسی کمتر از یک مَن نمی‌فروشد. یکی از غرفه‌داران لابه‌لای تلفن‌زدن‌ها و صحبت‌هایش با چند نفر، به ما می‌گوید: اوضاع بازار سنگین است. اگر گل می‌خواهی بگو چند مَن تا برایت بکشم. اگر هم آمده‌ای آمار قیمت‌ها را در‌بیاوری، منَی ۱۷۰ تومان.

تعداد ماشین‌هایی که بار گل دارند، لحظه‌به‌لحظه بیشتر می‌شود. یکی از کشاورزان می‌گوید: از الان - ساعت ۱۴- تا یکی‌دو ساعت دیگر اوج آوردن گل است. امروز گل زیاد بود. توی تربت هم کسی نیست که پاک کند. هر خانه‌ای برای خودش حداقل ۱۵، ۲۰‌کیلو گل زعفران دارد. کشاورزان مجبورند بفروشند.

همان‌طور‌که او می‌گوید، اندک‌اندک تعداد ماشین‌هایی که صندلی عقب و صندوقشان پر از کیسه گل است، افزوده می‌شود. تعدادی از رانندگان، همان‌طور‌که سوار ماشین آرام داخل بازار حرکت می‌کنند، سرشان را از پنجره ماشین بیرون می‌آورند و با صدایی بلند، از خریداران کنار غرفه‌ها آمار قیمت‌ها را می‌گیرند؛ «مَنی چند می‌خری؟»

تنها دکه دار خوراکی بازار سرش کمی خلوت‌تر است و حال‌وحوصله حرف‌زدن دارد. می‌گوید: بازار معمولا تا ۱۰ شب باز است، اما بعضی روز‌ها مثل امروز که گل زیاد است، غرفه‌داران بیشتر می‌مانند. تا‌جایی که می‌دانم، شهرداری تربت حیدریه هر غرفه را ۳ میلیون‌وخرده‌ای کرایه داده است. ۳ میلیون‌تومان برای کرایه غرفه‌ها چیزی نیست. توی هر کیلو گل زعفران ۲۰ تا ۲۵ هزار تومان برای خودشان برمی‌دارند. کاری هم نمی‌کنند؛ گل را از این دست به آن دست می‌کنند. امروز اوج گل زعفران است و مردم گل زیاد داشته‌اند و برای فروش آورده‌اند. تا دیروز مَنی ۳۰۰‌وخرده‌ای می‌خریدند، اما امروز تقریبا نصف شده است.

هنوز حرفش تمام نشده که از وسط بازار صدای همهمه بلند می‌شود. جمعیت داخل بازار دوان‌دوان خود را به وسط بازار می‌رسانند. دعوا میان کشاورزی با صورت آفتاب‌سوخته و دست‌های بنفش از جمع‌کردن گل با یکی از غرفه‌داران بالا گرفته است. کشاورز با صدای بلند می‌گوید: چرا ارزان برمی‌داری و سبک می‌کشی؟
با حضور مأموران انتظامی دعوا ختم به خیر می‌شود. اما کشاورز هنوز عصبی است. درِ صندوق‌عقب ماشین پرایدش را که به‌خاطر کیسه‌های گل زعفران نیمه‌باز است، با سختی می‌بندد. کشاورز عصبانیتش را روی در صندوق‌عقب ماشین خالی می‌کند و با تمام توان در صندوق را محکم می‌بندد و بلند‌بلند می‌گوید: یک مشت دلال به ما می‌گویند الان بازار نیست؛ الان خرید نداریم. مگر ما شما را نشناسیم! برای خریدن دبه می‌کنید که طرف راضی شود و مفت به شما بدهد. از صبح برای جمع‌کردن همین گل‌ها یک‌میلیون پول کارگر داده‌ام. هلاک شدم تا جمع کنم و حالا بیایم مفت به شما بدهم. حاضرم جلو گوسفند بریزم بخورد، اما به شما جماعت نان‌به‌نرخ‌روزخور ندهم!


روایتی از یک ‌روز زندگی زعفران‌کاران که این روزها طلای سرخشان خریدار ندارد
 

غصه از نو

آفتاب بی‌فروغ شده است و زرد و نارنجی خورشید آرام‌آرام در‌میان آبی یک‌دست آسمان می‌پاشد. کنار جاده گلسرا مردی صندوق‌عقب پرایدش را که پر از کیسه‌های گل است، بالا داده و به صندوق عقب ماشینش تکیه کرده است. نگاهش را به جاده و ماشین‌هایی دوخته که مثل او بار گل دارند. عمر گل‌های داخل کیسه که نه خریدار داشته نه کسی را برای پا‌ک‌کردنشان پیدا کرده است، با غروب آفتاب پایان می‌یابد. به‌سمت مشهد حرکت می‌کنیم و می‌دانیم فردا با طلوع آفتاب، همین داستان تکرار می‌شود. روز از نو و غصه از نو. بله این قصه نیست، غصه است.
 
 
«برداشت زعفران در تربت حیدریه»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->